تو بی عقل نبودی!

دلم میسوزه واسه مامان و بابام که فکر میکنن یه پسر باهوش و زرنگ دارن...ولی نمی دونن چقدر خنگه!!! ( شاید هم میدونن و برای دلخوشی من اینطوری وانمود می کنن )
دست گذاشتن تو دست یه دختر خوشگل و خوش هیکل و خوش تیپ و بیرون رفتن باهاش مثل بیرون رفتن با یه سگ سفید کوچولوی پشمالو میمونه...( البته منظور بدی نداشتم ، فقط می خواستم بگم زیاد جلب توجه میکنه!!؟؟ )
توی مدرسه ما از ۵۰۰ نفر حداقل ۴۹۰ نفر متخصص زنان داریم.

¤ تو بی عقل نبودی ، ولی وقتی منو انتخاب کردی بی عقل  شدی... ¤

یادمه کوچیک که بودم به سگی که گاهی اوقات از جلوی پنجره اتاقم رو می شد تکه ای استخوان میدادم...در یک روز بهاری که از مهد کودک به طرف خونه میومدم نزدیک خونه ۲ توله سگ به طرف من حمله کردن ، من اشک از چشمام جاری شد...از خدا میخواستم که کسی به یاری من بفرسته ، وقتی به ۴ یا ۵ متری من رسیدند مادرشون پارس کنان از پشت کوچه آمد ، سگی بزرگ و ترسناک ، من نتوانستم جلوی اشک هایم رو بگیرم ، زیر گریه زدم. وقتی سگ نزدیگ توله ها شد متوجه شدم که همان سگی است که گاهی به آن استخوان میدادم...مشغول گریه کردن بودم که مادر سگ ها توله هایش را کنار کشید و راه را برای من باز کرد...وقتی داشت دور میشد نگاهی پر معنا به من کرد که نگاهش میگفت : من قدر تو رو میدونم. در اینجاست که باید گفت :
تویی که نمک خوردی نمکدون شکستی و منی که بشکنه دستم که نمک نداره خاک تو سره جفتمون
نظرات 1 + ارسال نظر
لیمویی پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ق.ظ http://pacific.blogsky.com

دست شما درد نکنه...توام هر دفعه توهین کن و بلا نسبتم نگو خب؟!!!!!!

اون بدبخت که نمکدون و نشکوند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد