برگِ آخر

۱۴ اوردیبهشت ۱۳۸۵
و برگی دیگر از زندگی‌ام
ورق خورد،
شاید برگِ آخر...

 

 

 

/حرفای توی دلم رو هیچ وقت
نخواهی شنید.
/آخر ِ ما با اولمون مثل همون
وسطه که همیشه همانند
شروعمون به پایان میرسه!
/دستم رو به طرفت دراز می‌کنم
محتاج ِ همون احوال پرسی ِ سردت
هستم تا از سرمایت ذوب شوم.
/یک کلامم نقره داغت می‌کنه
مثل جمله‌های طولانی و بی‌معنایت.

نظرات 2 + ارسال نظر
بهار شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 ق.ظ http://love4me.blogsky.com

سلام
مرسی از کامنتت .......... ولی میشه بگی چی خسته کننده بود ......... منتظرم . راستی نگفتی چرا زندگی تکراری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موفق باشی

نیوشا شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:12 ب.ظ

وه چه خوب آمدی صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی
بی وفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی و وفا کردی...؟

تولدت مبارک ! ................
ولی من افسردگی گرفتم ! جدی می گم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد