وقتی خاطرههام رو با آرزوهام مقایسه میکنم، نمیفهمم خاطرههام نزدیک آرزوهام هستن یا بر عکس؟!
ساده ازش نمیگذرم، عمیق بهش فکر میکنم تا به نتیجهی رفع ابهام کنندهای برسم. اما همیشه نتیجهی این فکر یه سوال کاملاً بیربط بوده؛ چرا وقتی دستش تو دستم بود انقدر استرس داشتم؟
بیشترین استرسهای که تاحالا داشتم: سر قرار با اولین دوست دخترم، وقتی ناظم راهنماییم پروندم رو بهم داد و گفت تو اخراجی، وقتی از بالای پشت بوم خونمون توی باغ پریدم و موقع گریه کردن چندتا از دوساتای صمیمیم تو جشن خداحافظیم.
اما اون استرس فرق داشت! نهایت استرس، نهایت....
*خانم محترمی فرمهای ما رو بررسی میکرد، به فرم من رسید سرش بعد از هر قسمت به نشونی رضایت بالا پایین میشد اما یک دفعه با حالت تعجب سرش به چپ و راست رفت. میدونستم به Favourite Personality رسیده، آروم اسمم رو صدا زد. ازم پرسید ...... یعنی چی؟ کی هست؟ بهش فهموندم یکی از خدایان عشق هست ولی شناسای شما اروپاییها نیست، میگه اوه چه زیبا، بعداً دربارش برام توضیح بده. منم یه Definitly تحویلش میدم و میشینم. ۲ساعت کلاس گذشت ولی من هزاران کیلو متر دورتر از کلاس بودم.. خیلی عقب افتادم.
نبودی حاجی! دلتنگتان شده بودیم;)
چه اسمی!
شاکو!
یک دوست نازنینی دارم که معتقده: آرزو هم عرض اتفاق یا عاقله تاسه عاشق.... (نمیدونم تاس درسته یا طاس منظورش همونیه که تو تخته نرد استفاده میکنن)
ای حاجی! هیچ خری نیس که بهمون انگیزه بده! آدم ِ بدون ِ انگیزه هم که میدونی، مث ِ خر ِ بیطویله میمونه!!:)) باس خاطر ِ همینه که انرژی ِ هستهآیمون تبدیل شده به انرجی ِ تخماتیک:))
اینم ایمیل!!!;) میخوای هکش کنی؟:D
اصولا آرزو اگه خاطره بشه به درد نمیخوره..