خدا رو شکر میکنی که نمیتونیم؟
ولی شک نکن اگر هم در توان بود من نمیکردم.. داستان تکراری که شنیدی! من هم مثل تکراریها راضی به عذاب تو نیستم.
من سیاهیه آیندهام رو امضا کردم، نگران نباش فقط خودم میسوزم و همین که عدهای رو گرم کنم برای من کفایت میکنه. حتی فکر تو هم کردم قسمتی از خودم رو برای تو گذاشتم تا کم کم بسوزه و تو همیشه گرم بمونی.
وقتی تمام شدم نگران نباش یه نفر اون لحظه حتماْ هست که شبها تو بغلش باشی و گرم شی، هر وقت اراده کنی تو رو تا نهایت گرما و لذت هم خواهد برد، گاهی بیاراده هم میروی. ولی وقتی در اوج لذتی گاهی به خیالت خواهم اومد، هنوز در بندی و من رو بیرون میکنی چون من رو مزاحم حریم خصوصیت میشماری. من نیستم ولی تو مجازات شرعی من رو خواهانی. حتم دارم در آینده من رو مزاحم و تباه کننده زندگیت به حساب میاری، نه وجودم تنها تفکرت به من.
ما تاثیر بیپایانی بر هم گذاشتیم که زمان بدترش خواهد کرد.
اینها رو نشنیده بگیر!
گوش ِ من وقت خواب جستوجوگر ِ نبض ظریف توست.
اوخی
بابا چه قدر خوشگل
گفتی غمم دردش گرفت
کاره خوبی کردی . من هم امضا کردم اما به خاطر خودم
چرا انقدر از خود گذشتگی!
من می خوام این تاثیر بی پایان تموم بشه دیگه...
تو توی زندگی تکراری یه مشت اراجیف ...شعر می نویسی و بدتر از آن یه عده آدم تکراری و ...خل نظرات ...شعر تکراریشان را می دهند آخه ... خل تو برو فکر نان کن که شب دازو قلندر بیدار
امان از دست زمان.........................
تو بلاگرد پینگ کن
لینکت رو تایید کردم