بستگیها رو فراموش میکنم. درها رو میبندم و روی تخت دراز میکشم، افکار خیانت رو به بستگیها میبندم تا شجاعت فراخوان مهمان هرزهی دیگری رو پیدا کنم. همه چیز ساده شد حالا بدون احساس گناه درها رو باز میکنم، بستگیها رو به یاد میآورم و هنوز هم دوستش دارم.
خیلی خوبه
چه خوب...
ببین اگه تنهائی و مهمون خواستی مارو خبر کن...
سلام دست نوشته هایت رو خوندم زیبا بود
گریز گاه کجاست ؟
در حالی که چشمانت در برابر من است ...
و فراقت پشت سر ...
و زیستن ....
با تو .... و بی تو...
محال
چه خوب
چقدر وفاداری ساده به دست میاد پس!! مردم نمی دونن...
سلام آقا.
وبلاگتون بسیار بسیار هنرمندانه درست شده.
یک خواهش داشتم .
می تونید این ((بلاگ رولینگ)) کردن رو به من یاد بدین .
من ازتون ممنون می شم.
این نشون می ده که آدم پای بندی هستی آره؟