وابسه به لحظه

زندگی وابسته به لحظه، زهرماری‌یست که جاری شدن ندارد. در انتظار لحظه‌ها ثابت می‌مانی با استرس قدم در راه‌روی CCU. تپش قلب و حالت تهوع آن باکی نیست، امّا صبور لحظه‌ها شدن..؟

فرار از لحظه‌ها، عاقبت چیست؟

نظرات 14 + ارسال نظر
نوشین۱۷ یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:40 ق.ظ http://Nooshin17.com

صبور لحظه ها شدن
فکر میکنم عاقبت همین باشه ...

همفری بوگارت یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:09 ق.ظ

مرگ

ارمغان یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:41 ق.ظ http://long-life-games.blogspot.com

نمی دانیم


حالا اخرش می فهمیم

شهلا یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 ق.ظ http://www.eshghetkojast.blogfa.com

عاقبتی نداره
هیچ
تهی

سانی یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ق.ظ

همون زندگی تکراری

مست دیوانه یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:18 ق.ظ http://blackwine.blogfa.com

عاقبت رو به رو شدن با همون زندگی و لحظه ها..فرار ممکن نیست..

خودم یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ق.ظ

آخه دیوانه! مگه تو چته؟ چی کم داری ؟چه دردته ؟مرگ می خواهی؟ دیوانگی می خواهی ؟ضعف می خواهی؟ دوست داری به تو ترحم کنند؟ دوست داری مظلوم نمایی کنی؟
که چی بشه؟ مثلا عاشقی؟ پاشو اونی باش که حقته

Jozeph یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:44 ق.ظ http://jozeph.blogfa.com

زندگی کن
اگه پیداش کردی

Pat دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ب.ظ http://zsagi.blogfa.com

باید ضعیف بود ولی تسلیم نشد.


مسعود دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ب.ظ http://tajrobehaye-azad.blogfa.com

هر چقدر از لحظه ها فرار کنی، باز هم میرسه اون لحظه ای که نباید..
اما چاره ای نیست باید با این لحظه ها روبرو شد. باید...

مولود سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ق.ظ http://paliiiz.blogfa.com/

عاقبتش زمونیه که تیغ مرگ آروم پوست کرخت شده از تحمل دردِت رو آروم نوازش میکنه و جونتو میگیره

رحمانی جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:24 ق.ظ http://www.aile.blogfa.com

میخواهم بگویم اما نمی توانم زبانم بسته است.

میخواهم بنویسم اما نمیتوانم انگار دستانم شکسته است.

میخواهم فریاد کنم اما صدایی در هنجره ام نیست.

میخواهم بگریم اما چشمه نگاهم از قطرات اشک تهی است.

میخواهم بخندم اما نقش خنده از لبانم شسته شده.

میخواهم بگریزم اما پای فرارم بسته شده.

پس چه کنم؟

در این دنیا چگونه میتوان با دهان بسته٬ با دستهای شکسته٬با زبان بی زبانی٬

با بلای نا توانی٬با حنجره ای پر از آه و چشمانی تهی از نگاه زندگی کرد؟

شهلا شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:08 ق.ظ http://www.eshghetkojast.blogfa.com

چرا آپ نمی کنی!

خاک شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ب.ظ http://xak.blogspot.com

معلوم نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد