لبهای خشکی که بوسه نمیخواستند
عشق پاکی شد که شک نمیخواست
امّا..
میخواستند!
/راه رو هنوز ادامه میدم،بدون تو
شاید کسی پیدا شد و گذراندم
به یاد تو.
/روحی که با محیطش سازگار نیست
تنها راه سر بهراه کردنش، به راه
خلافِ خوبیها بردنشه.
/روشنیها رو باید تاریک دید تا
در تاریکیها نیز مثل روشنیها
عمل کرد.
/این تکرار خودمه بیشتر تا زندگیم،
هنوز همون زاویهی دید به زندگی
رو دارم..
/توی یک اتاق کوچیک با چند ادکلن
و آهنگ بخصوص میشه تا آخر عمر
تا خاطرات زندگی کرد!!!
/انتظار این روزها اصلاً شیرین نیست..!
خاطرات آدمو داغون می کنه
فراموشی
نوشته قرمز رنگت فونتش خیلی بده! خواستن یا نخواستن مساله این است!
عشق پاک؟ شک؟ بوسه؟؟
انتظاروهیچ وقت دوست ندارم
http://www.uas.alaska.edu/attac/ampdf/activity20.pdf
چقدر ریز می نویسی ،اینها حرفهای در گوشی ست؟؟یا بی سر و صدا بد شدن؟
انتظار همیشه شیرینه ! مگه اومدن اون کسی یا چیزی که منتظرشی بد باشه . این نظر منه . و تصویری که از نویسنده ی این وبلاگ توی ذهنم بود خودت با همین چند تا جمله جلوی چشمام گذاشتی . خیلی بده آدم نا امید باشه . البته خیلیها فقط برای جلب نظر خواننده دردناک می نویسن . تو رو نمی دونم از کدوم یکیشی . ولی من که با خوندن اینا حالم گرفت . تو چند سالته ؟ البته می تونی نگی
راستی ضعف از تراژدی نبود ...
خودسانسوریه دیگه!
روز و ساعتشم می نوشتی که خیالم راحت بشه حسابی از من کوچیکتری (دو نقطه دی )
خوشحالم که مثه وبلاگت نیستی البته این ۱۸ سالگی اساسا سن مزخرفیه من تولد ۱۸ سالگیم یکی از روزهایی بود که بیشترین اتفاق بد واسم افتاد و البته کلش بهتر از این نبود ایشالا خودت می فهمی ولی فک می کردم خیلی بزرگتری نوشته هات اینو می گن مثه یه مرد کامل می نویسی !
تنهایی گاهی بهتر از بودن تو ی جمع این آدمهای پست و بی شعوره البته همه هم اینطور نیستن . بی خیال .
ببین این متنه اصلا طنز تشریف داشت . اوکی ؟
سلام . هرچی نظر داشتم واسه این پستت دادم بابا آپ کن دیگه !
ببین من خیلی از تو بزرگتر نیستما : من ۲۰ سال و ۱۳ روزمه !
تازه ۱۳ روز هست که ۲۰ ساله شدم و البته این ۲۰ سالگی هم به گندی همون قبلیاست !
به هر حال با این حرفها ناراحتم کردی . البته اگه برات مهمه !
م ...
همین یه آدم تو مایههای سن تو این دردسرا رو درست میکنه دیگه!
ای بابا تنهایی..انتظار..خاطره..همه اش شده زندگی ما!! :(
هوووووم..