۱۴ اوردیبهشت ۱۳۸۵
و برگی دیگر از زندگیام
ورق خورد،
شاید برگِ آخر...
/حرفای توی دلم رو هیچ وقت
نخواهی شنید.
/آخر ِ ما با اولمون مثل همون
وسطه که همیشه همانند
شروعمون به پایان میرسه!
/دستم رو به طرفت دراز میکنم
محتاج ِ همون احوال پرسی ِ سردت
هستم تا از سرمایت ذوب شوم.
/یک کلامم نقره داغت میکنه
مثل جملههای طولانی و بیمعنایت.
سلام
مرسی از کامنتت .......... ولی میشه بگی چی خسته کننده بود ......... منتظرم . راستی نگفتی چرا زندگی تکراری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موفق باشی
وه چه خوب آمدی صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی
بی وفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی و وفا کردی...؟
تولدت مبارک ! ................
ولی من افسردگی گرفتم ! جدی می گم !