این نبودِ تو در تحریک احساساتم من رو متوجه ابهام میکنه؛
جای خالی تو با خاطرهها پر شده، خاطراتی تاریک و کمرنگ.
مشکل اینجاست که همیشه راه رو برای هم هموار میکنیم
در صورتی که زمان مجاز ما در پایان است ولی ما هنوز
نمیخواهیم باور کنیم ماضی تمام شد و راه تازهای به استقبال
تو اومده.
میترسم سایهی گذشتهها دامن ما رو ول نکنه..
آمیختهی ما جدا شدنی نیست؟
همش هدر میدیم وقتو
از این خط یکی مونده به آخری
منم میترسم :(
نمی دونم
من هم همین حسو دارم مدت هاس
تازه بارون دوباره شروع شده ..
ماضی مستقبلو میسازه..میره تو وجود آینده..واسه همین باور نمی کنیم که...
http://cosmos.bcst.yahoo.com/up/player/popup/?rn=49750&cl=2277220&ch=61492&src=news