یه مشت شر و ور


اَه اَه چه ولنتاین ضد حالی بود ( الحق که لیاقت یهSHiT گفتن رو داشت !)
خودِ روز ولنتاین بد جوری دلم گرفت و از فرداش هم اعصابم به هم ریخت!!!
اصلا من نمی دونم چه دلیلی داره این حرفا رو برای شما ها بزنم؟!
نمی دونم چرا بعضی ها فکر میکنن که اگر بازدیدکننده وبلاگشون کم باشه و یا این که تعداد نظر دهندگان کم باشه باعث سرافکندگیشون میشه!!؟!؟!؟! من که خودم به شخصه خیلی به نظرات احترام میذارم ولی التماس کسی نمیکنم که نظر بده.
دیگه حال و حوصله درس خوندن رو ندارم...احساس میکنم باید آزاد باشم!
قبلا از دخترایی که خودشون رو میگرفتن بدم میومد ولی الان خیلی حال میکنم با تیریپشون!
نمیدونم ما چه هیزم تری به خدافروختیم که هیکل ما رو این طوری کرد که الان از بس چیزی نمیخورم ریزش مو پیدا کردم (‌ ۱۳.۵کیلو گرم هم کم کردم از ۸۳کیلو شدم ۶۹.۵کیلو، ولی سرویس شدم!)
حالا که یه خورده روی کارام زوم میکنم میبینم اصلاً پشت کار ندارم و زود نا امید میشم)
چت هم دیگه داره حالم رو به هم میزنه(!)

اِنی ثانیه هم بهت فکر نکردم!

[No Pic]
فکر کردی جلوی این همه آدم (فقط به اسم) بر میگردی این طوری من رو نگاه می کنی من میترسم یا خجالت میکشم؟!
فکر کردی میری به اون پسره التماس میکنی آی دی من رو هک کنه (خدا میدونه با چه کاری راضیش میکنی) من ککم میگزه؟!
فکردی میری به همه میگی من  بهت پیشنهاد دوستی دادم ؛ دیگه شرف من رو بردی؟! -> به این فکر نکردی که بهت بخندن؟
فکر کردی با اون حرفات( شما خیلی بد تیپیت،،،چرا انقدر آروم راه میری بی کلاس؟!) میتونی روحیه من رو خراب کنی؟!

فقط اینو بگم که تا حالا کوچکترین وقتی برای فکر کردن به حرفات صرف نکردم،نه حرفای خوبت،نه حرفای بدت، خیالت راحت گُلم:-) ؛به قول ... اِنی ثانیه هم بهت فکر نکردم!

چقدر یخ و خشک؟


چقدر یه دختر میتونه یخ وخشک باشه که این همه کار براش انجام بدی آخرش انگار نه انگار...
اشکالی نداره حالا دیگه میدونم چیکار کنم! باید مثل بقیه پسرا که شعارشون اینه که : «دخترا رو نباید ... خودت هم حساب کنی» باشم...
آره ، هیچ هم اشتباه نمکنم...خوب یه مدت هم این کار رو انجام میدم ، هم اعصاب خودم راحت تره هم اینکه اون خوشش بیاد.
بدبختی دلمم براش میسوزه فکر کنم چون من دلم براش میسوزه فکر میکنه که داره سوارم میشه و منم دارم خودم رو براش تیکه پاره میکنم

خوب از این به بعد برای یه مدت مثل خودش باهاش رفتار میکنم.

خیره میشی و از ۱۰۰۰ تا کار عقب میوفتی!



گاهی اوقات آدم دوست داره خیره بشه به یه جایی و به اون چیزایی که دوست داره فکر کنه. به اون چیزایی که میدونه بهش نمیرسه ولی باز هم وقت صرف میکنه و به اونها فکر میکنه!
تو فکرش همش دوست داره که یه راهی رو باز کنه تا به اون برسه...ولی راه هایی که انتخاب میکنه هیچ وقت نمیتونه طی کنه! بعضی اوقات هم موقعیت رو خیلی خوب میبینه و باز هم فکر میکنه که بهش میرسه و دست به کارهایی میزنه که دسترسی به اون ها رو سخت تر میکنه.
باز میشینه و خودش رو سرزنش میکنه! و بعد از یه مدت دوباره سعی میکنه که راه هایی جدید و کار آمدتر رو پیدا کنه.
خیلی جالبه بعد از یه  مدت طولانی میبینه که ۱ قدم هم به جلو نرفته ، ولی باز هم خودش رو قانع میکنه و به کارهای بیهوده خودش ادامه میده...
.
.
.
.
یه خورده که به دور برش نگاه میکنه و بقیه رو نگاه میکنه یه فحش پدر مادر دار توی دلش به اون چیزی که دنبالش بود میده و میره دنبال عشق و حال خودش...
اصلا هم فکر این رو نمیکنه که چه موقعیت هایی رو از دست داده

دخترای بدبخت


...:اگر فکر میکنی دختر جالبی نیستم خوب اجباری نیست با هم رابطه داشته باشیم
من:اتفاقاً موضوع اینجاست که دختر جالبی هستی
...:خوب ، پس انقدر نگو برات متاسفم؟!
من:عزیزم من برای خودت میگم ، می خوام مثل بقیه بدبخت نشی!
...:اِ اِ اِ اِ اِ خیلی ممنون از این که برای من متاسفید
من:خواهش میکنم، ولی سعی کن خودت رو درست کنی

                                         :وقطع ارتباط
بخدا دلم میسوزه برای یه عده!!! جون میدونم دارن خودشون رو با دست خودشون بدبخت می کنن. وقتی هم بهشون میگی یه طوری باهات صحبت میکنن که انگار یه چیزی هم بهشون بدهکار هستی! آره میدونم ما دچار فقر فرهنگ هستیم ولی نه دیگه انقدر ها هم فقیر نیستیم لا اقل یه عقل درست داریم. ولی چه فایده بعضی ها آموزش استفاده از اون رو ندیدن،بیچاره ها دلم براشون میسوزه...
ولی آقا به من چه؟!؟!؟! مگه ریش سفید قبیله هستم که بقیه رو اینقدر باید راهنمایی کنم؟!
تجربه نشون داده بهم که فقط برای اون هایی که ارزشش رو دارن باید دل سوزوند!
اصلا بیشتر دخترا همین طورین باید بدبخت بشن تا بفهمن دور و برشون چی میگذره. باید به یه جایی برسن که هیچ راه بازگشتی نداشته باشن...بهتر اصلا من دیوونم که واسه این دخترا دل میسورونم...اصلا میخوام خودم بد بختشون کنم از این به بعد . آره از این به بعد هر کسی رو که احساس کردم ارزش نداره رو بدبخت و بی چارش میکنم تا بیاد جلوم اشک بریزه و گریه کنه!!!

شما هم به حرف من میرسید!

FuCk'en ExamZ


سلام
خوب همونطور که گفتم یه مدت خیلی زیاد نمی تونم آپ کنم ولی دیگه طاقت نیووردم...
امتحاناتم تا ۵ بهمن هستدهنم سرویسه!!! اصلا دیگه حال و حوصله امتحان دادن رو ندارم...بد بختی هندسه،عربی و شیمی هم مونده خوب دیگه مجبوریم فعلاً بی خیال!
خیلی حال میده مدرسه، چون امتحانات هست برای همین هیچ معلمی حق پرسش از بچه ها رو نداره ما هم همش در حال حالیدن هستیم و بس
هنوز ۴۰ شوهر خالم تموم نشده پسر خالم هم با تریلی تصادف کرد و عمرش رو داد به شماخداییش خیلی حالم گرفته شد( بیچاره ۲۶ سال بیشتر نداشت! بچش هم که ۹ ماهش بود هم مرد،زنش هم در صدد مردنه بیچاره)
خودمم چشم کردم!!!! هی گفتم من همیشه زمستون ها سرمای شدید میخورم پس چرا امسال مریض نشدم؟! الان هم سرم و گلوم و بدنم به کل درد میکنه!!!!~ کل آناتومی بدنم به هم ریخته~ (برام دعا کنید زودتر خوب بشم) مردم تا یه تقی به توق میخوره و حال بچشون یه خورده بد میشه تا ۱هفته نمیذارنش بره مدرسه ولی ما که داریم میمیریم باید بریم مدرسه و همه کارایی  که وقتی حالم خوب بود رو انجام بدم!!؟!ای خــــــــدا
همش تو فکر اینم بعد از امتحانات چی کار کنم؟!
دیگه فکر کنم بعد از متحانات بلاگم چون میخوام با چند تا از وبلاگ نویسا تبادل لینک کنم و دیگه به همه جا کامنت بدم

باز هم امتحانات

باز هم امتحانات شروع شد.
باز هم غر غر کردن پدر و مادر شروع شد.
باز هم پی سی جم خواهد شد.
باز هم ... .

با این که فصل امتحانات خیلی اعصاب خردی داره ولی من دوسش دارم،،،نمیدونم چرا؟!
همیشه هم از این فصل امتحانات خیلی خاطره دارم...خاطرات تلخ و شیرین!!! بیشترین خاطرات هم که تو ذهن آدم جا میگیره توی همین فصل امتحانات هست.
منم برای ۱ ماه فکر میکنم که دیگه پا به نت نذارم (البته شـــــــــــــــــــــــاید)
پس یه خداحافظیه چوچولو فعلاً
از تمام دوستان که نظر میدن خیلی معذرت می خوام چون وقت نمی کنم اصلا پا نت بشینم، به زودی جبران میکنم

یه احساس بد

HOLL001030 - Man Standing on Path
یه مدت هست که یه احساس خیلی بدی بهم دست داده.

احساس
می کنم که وقتی من یکی رو دوست دارم و ازش خوشم میاد ، اون برعکسه من هست و من رو دوست نداره و ازم تنفر داره...!

احساس
می کنم هر کسی که جلوم و تو روم داره ازم تعریف می کنه یا اینکه باهام خوبه و بهم محل میذاره ، همش بخاطر اینه که ازم بدش میاد و می خواد وانمود کنه که باهام خوبه!!

احساس
می کنم که نسبت به همه حقیرترم و همه از من بدشون میاد و پشت سرم من رو مسخره می کنن!

احساس
می کنم که برای مامان و بابام اضافی هستم و اونها به زور دارن من رو تحمل میکنن!!

در کل : احساس میکنم که اگر زودتر این دنیا رو ترک کنم هم به نفع خودم هست هم اطرافیان...

میهن بلاگ ، پارسی بلاگ ، ایران بلاگ و بلاگفا هیچ کدوم به گرد پای بلاگ اسکای هم نمیرسن