اول، شروع، ۱، مینویسم. یک تصمیم ناگهانی
باعث دلیل این نوشته است. روی برگهای چرک نویس، بالای اون نوشته شده doubt و ۱۰-۱۱ توسط خودم. در اتاقی سر و خشک روی تختم، کنار گاو دوستداشتنیام (هدیهی محور تفکر،
آینده، گذشته، حال و زندگیام) در حالی که انتظار زنگ خوردن تلفن کنار دستم رو میکشم مینویسم (این خودکار منو گایید) از مسائل شخصی، دوستداشتنیها و نداشتنیهام.
امروز اولین اول مهری رو میگذرونم که دغدغهی سر و کله زدن با ناظم و دبیر و شور و اشتیاق دیدن دوستام رو ندارم؛ شاید یه حس بد.
بعد از مدتها به دوستای همکلاسی زنگ میزنم میگیم و میخندیم (از ته دل) لذت میبرم ولی میترسم، درست ترسی شبیه به لحظاتی که با عزیز دوستداشتیات حرف میزنی و وحشت اینکه روزی دیگر، عزیز دیگری شود.
شاید تا همین چند شب پیش نمیدونستم چقدر آدم باوفایی هستم ( خودکار رو عوض میکنم) هنوز درک درستی از وفا ندارم ولی هرچی که هست مطابقه با شخصیّتم. پستترین روی من رو فقط یه نفر دیده، شاید به دشمنم هم نشونش ندم ولی ببینید این دوست صمیمی چیکار کرد که دید! و خوشحالم از این بابت. (سرم درد گرفت)
اصلاً آینده خوبی نمیبینم، چون هیچوقت تا به حال پشت کار نداشتم و از تمام توانایی خودم استفاده نکردم. فقط بلدم (و باور کنید هیچ چیز رو کامل بلد نیستم).
از گذشته نمیگم، از شخصیّت ماضیام متنفرم. از آینده هم نمیگم تا لقب آینهی دق رو بهم ندید. از حال میگم، نه از حال استمراری یا التزامیام از حال بعیدم میگم..
بچه هستم، عشق برام معنی نداره، میشه گفت فقط خیلی دوست دارم یعنی بی حد و حدود دوست دارم. (از خواب اشک توی چشام جمع شده). زندگیام شده، فکر و خیال، رویا و خوابم (خیلی عجیب) زندگی فاقدش پوچ و بیهدفه! خوب حال بعید من فقط همین بود. میگذرونیم و خوشحال، گاهی هم وقتی به آینده بعید (آینده بعید وجود نداره، و همه چیز ممکنه ولی من آینده بعید رو درک کردم) فکر میکنم های پوتیشن میشم.
در حال حاضر وظیفهی مطلق من خوندن زبان هست، که شما هم میبینید چقدر وظیفه شناس هستم. البته میخونم، با ضریب ۰.
بعد از نماز برای تمام اونایی که واقعاً دوستشون دارم دعا میکنم، اسم تک تکشون هم میارم! تمام نماز یه طرف اون دعا کردن آخرش هم یه طرف، خیلی راحت میشه آدم. روز هم میگیرم، دوست دارم تا آخر ماه هیچی نخورم، دوست دارم هیچوقت هیچی نخورم! اصلاً دوست دارم این قسمت خوردن از برنامه زندگی حذف بشه.
There-is-no-response وقتی از پسری که رابطه داره باهاش حرف میزنه اون رو BF یا نامزد خودش نمیگه، میگه سکسپارتنر ِ، گل بیار ِ، تلفن زنِ، قربون صدقه رو! حالا من به درصد نمیگم یعنی چون درصد لازم نیست و همهی پسرها همینن، دنبال اسنثناء هم نباشید که وقت خودتون رو فقط تلف کردید. تنها پسری میتونه این نباشه که این دورهها رو سپری کرده باشه. (شرمنده، اونم همینه متاسفانه)
حوس کردم با یکی در مورد یه بحث فلسفی که هیچی ازش نمیدونم کل کل کنم. حیف دیگه مدرسه نمیرم..
از کوچیکی تا الان از زبون هیچکس نشنیدم که من رو باهوش خطاب کنه، معمولاً واسه روحیه بچه هم که شده میگن. حالا من با ضریب هوشی زیر ۱۰۰ و پشتکار نداشتن چطوری میخوام موفق بشم و به هدفم برسم؟! این سوالیه که راه حلش به این سادگیها نیست و برای سهولت کار میایم و قبول میکنیم به عبارت دیگه میگیم این بدیهی هست و بدون اثبات میپذیریم؛ که نمیشم و نمیرسم.
تمام اینها رو نشنیده بگیرید.
مشمول رفتنم؛ تنها.