اون شب که رفتی، توی شوک رفتنت به دیدن دوباره و لحظهی همآغوشی فکر میکردم. ۱سال گذشته و من چقدر بچهگانه و خوشبینانه فکر میکردم، این لحظه تجربه خواهد شد اما ما همدیگه رو نخواهیم دید..
سلام عرض شد . می بینم که شما سابقه نوشتاریتون بیشتر از همه اونائیه که تا به حال دیدم . پس لطفا منو در بهتر شدن باغ مهتابیم یاری کنین . اگه بدونی این زنای محلمون چه ادمائین خدائیش به من هم حق می دی که این طوری باهاشون برخورد کنم . بیا تابهت بگم !!
و هیچکس نفهمید من چه کشیدم و چه دیده ام که این چنین به آوارگی روحم پرداختم...
زیادی خوش بینانه فکر کردنم خوب نیست !
دفعه ی اول که شکه شدم چیزی نگفتم ۱ سال و ۵ ماه گذشت دیگر نه طاقت شکه شدن دارم و نه شکستن
خدا رو شکر کن پشت پا می زنند اگر خنجر از پشت می زدند چه می کردی؟
راستی چرا اونورا نمیای؟خوشحال می شم تشریف بیارین
بعضی آدما بعضی لحظه ها رو هیچ وقت تجربه نمی کنن،
اون هم لحظه هایی که خیلی دوستشون دارن.
زندگی با همین چیزا خوبه عزیزم!!
سلام عرض شد . می بینم که شما سابقه نوشتاریتون بیشتر از همه اونائیه که تا به حال دیدم . پس لطفا منو در بهتر شدن باغ مهتابیم یاری کنین .
اگه بدونی این زنای محلمون چه ادمائین خدائیش به من هم حق می دی که این طوری باهاشون برخورد کنم .
بیا تابهت بگم !!
SeE
اقا این حرفها رو بیخیال من یه کاری با شما دارم مهمه لطفا ادرس ایمیل یا ای دی یا هو تو برای من میل کن یادت نره
خوندن این نوشته ات من رو به یاد کسی و خاطره ای انداخت. آرزو، گاهی چه واژه ی ناملموسی میشه.