بی توانـــــی

وقتی مهربون برگشت گفت:
من انقدر بخاطر تو عوض شدم
که گاهی خودمو نمی‌شناسم.

آتیش شد زیر سیگارم،
چشمام بسته بود     و
فیلتر رو هم کشیدم.

لبم سوخت.

نظرات 6 + ارسال نظر
گمنام شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام
می دونم که خوبین!
سایتتون از جهتی کاملا ناامیدانه و از سویی بسیار امیدوارانه.
راستی زندگی تکراری نیست اینو بهتون قول می دم.
مولوی می گه:
باغ سبز عشق؛کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست.

خوش باشین و سرزنده

هفدهم چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:34 ق.ظ http://9g9.blogfa.com/

دلت نسوزه عزیز
................
منو شناختی لینکمو درست کنُ ممنون

Jozeph چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ http://jozeph.blogfa.com

چی بگم خب من:
چسب لب بدم خدمتتون؟

Jozeph چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ

روزی شادیهایت را خواهیم دید. آیا؟

FMّ چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ب.ظ http://reeve.blogfa.com/

SeE

بوف سفید شب پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ق.ظ http://www.white-owl.blogfa.com/

تو بیشتر نوشته هات سیگار به طور موثر و پیوسته حضور داره !
به خودت رحم نمی کنی به اون عاشق دلسوخته ی بیچاره رحم کن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد