پژواکِ لحظه‌های تنهایی

میدونی؛
تند نوشتن رو از فرشته‌ی روی
شونه‌ی چپم یاد گرفتم و
مگس پروندن رو از فرشته‌ی روی
شونه‌ی راستم.

 

 

 

 

/از این که زندگیم شده حفظ ظاهر
متنفرم، کافی‌ ِ یه خرده ازم حرف
بکشی تا باطن پستم رو دریابی.
/من هیچ وقت مزه‌ی ما گفتن رو
نچشیدم! خوش به‌حال تو.
/این پژواکِ لحظه‌های تنهایی ِ منه
که میام از تو مینویسم.
/ریسک!؟‌ اون هم درباره تو!؟
نمی‌کنم، زمان می‌گذرد...
/از جواب‌های سردت می‌تونم
فکرت رو بخونم، تو همونی که
هیچ‌وقت به من فکر نکردی.
/برای ریسدن به تو واکنش‌های از
خودم نشون میدم، تو رو آزار میدم
نشانه‌ی خوبی برای علاقه نیست؟!
/تو رو می‌سپارم به خدا؛
به کسی که شایسته‌ات هست برسی.

نظرات 2 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:18 ق.ظ http://delsokhte.blogsky.com

سواقعا خوشم اومد خیلی روان مینویسی و زیبا
موفق باشی

بچه‌مخفی سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:35 ق.ظ

حالا کدومشو بهتر یاد گرفتی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد