نسل سپوخته

کتابی می‌نویسم؛
از نسل من، از نسل ما‌ی بی‌من.
تا در جواب نسل سوخته باشد،
نام کتابم را می‌گزارم نسل سپوخته.

 

 

 

 

/راستش رو بخوای هیچ وقت
راستش رو نمی‌بینی. راستش درد
داره برات، شایدم خیلی بترسی از
راستش، کلاً درست نیست تو این
شرایط راستش رو بخوای.
/در آینده‌ی تاریک و تلخم، حسرتِ
گذشته‌ی روشن و شیرینم رو
خواهم خورد! (بهم الهام شد)
/حاصل اون همه حرف از روی
 دلسوزی، زخم زبون‌هایی از
نصیحت شد.
/زین پس دلسوزی را می‌گذارم
در کناره کوزه‌ای و آبش رو نوش‌جان
می‌کنم.
/ریشه‌های احساس ِ عاشقی ِ در
وجودم رو می‌فهمم، ریشه‌هایی
خشک و بی‌مصرف..
/دلم رو دریا زدم، دریا توفانی شد،
نظرم عوض شد. به آتش می‌زنم تا
آتش گُر بگیره به تمام جونم و عبرتی
شوم برای بی‌شعورها که آخه احمق
چه رطبی داشت؟ (!!!)
/حنا هایت هم مثل خودت عجیبن...
نه رنگ دارن نه بو.

نظرات 3 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:38 ب.ظ http://delsokhte.blogsky.com

سلام
نسل سوخته ...........
دلسوخته.........
همه ریشه در تجربیاتی تلخ و دور از انتظار داره
که گریبان همه این نسل رو گرفته و به سادگی دست بردار نیست
موفق باشید

بچه‌مخفی پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:04 ب.ظ

احتمالا یا اصلا بهت مجوز نمی‌دن، یا اینکه فیلتر میکنن کتابت رو:))

دنیا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:08 ق.ظ http://mehrvazh.blogspot.com

امیدوارم چاپ شه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد