-
No Come aGain
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1384 21:22
۵۶ دقیقه طول کشید...آنلاین داشتم مینوشتم برق رفت !!! اون تروشات دیگه هیچوقت برنمیگرده. . . /اگه اینبار به بمبست بخورم قول شرف میدم دیگه فقط هوس بازی کنم!!! این خط اینم یه خط دیگه! بدون نشون. / نمیتونم درک کنم نمیتونم، یعنی انقدر لاس؟!!!!!! /سبک باید عوض کنم. >> پست به دلیل ت...ی بودن اعصاب نویسنده ت...ی...
-
گناهکار اما پاکِ پاک
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 21:58
من ، سوم دبستان ، سر صف صبحگاهی سخنرانی مدیر دبستان : دلهای همه شما پاک پاک است؛ چون هنوز انقدر کوچکید که به گناه آلوده نشدید! !!!و من بعد از حرفش احساس گناهکاری میکنم؛ و به یاد کارهایی که منو دختر همسایه میکردیم میافتم. . . /چرا باید ما اینطوری بار بیایم که هیچوقت احساس پاکی نکیم؟ /ممکنه کسایه زیادی باشن که...
-
شاید جایی دیگر
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 21:00
دوستانمان ؛ روزبهروز استعدادهایشان شکوفا میشود. . . اما ما. . . روزبهروز غرایزمون شکوفا میشود. /کاشکی یکی رو تو روم وایسه و بگه : زندگی فقط حالیدن نیست ! /آیندهام مشخص نیست ، نمیدانم از کدام جادهخاکی بروم؟ این سو یا آن سو ها ؟ /اینجا راحت نیستم ، شاید جایی دیگر راحت دلم را بریزم. جایی دیگر . . . .
-
الگو
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 18:00
الگو... یه الگوی خوب میخوام برای تیپ شخصیتی ! هنوز پیدا نکردم. . . راستی میدونین الگوی بلاگ نویسی من کیه ؟ رستـگـاری در سـاعـت ۸:۲۰ دقیقـه H T T P:// 8v8 .BLOG SPOT . COM /خیلی دوست دارم یلدا رو ببینم. . . یلدا آخره ایدهس ! /اگر کسی آدرس سایت داره که مدلهای کتوشلوارهای حدید رو نشون میده لطفاً به ما هم بگه ....
-
بله اینه ماجرا
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 20:28
شروع؛ پسری بود پر مدعا عاشق دختری پر مدعاتر از خودش پسری دیگر بود دوست صمیمی این دو ، پسر عاشق چشم نداشت صمیمت عشقش را با دیگری ببیند ، پس مدام به دنبال به پا کردن جنجالی بین آنها بود. از هر راهی رفت ، به هر دری زد ، هر نوع حیلهای را به کار برد ولی. . . ولی تنها میانه خودش و عشقش را بیشتر به تباهی میکشاند. . . .و...
-
یه جمله
جمعه 15 مهرماه سال 1384 17:24
یه جمله کوتاه توی یه تکه برگه پاره در ابعاد ۵سانت در ۵سانت خیلی بد خط میتونه کون خیلیها رو بسوزونه ! /اینو جدی میگم...تا حداقل ۷،۵ روز هم جاش میسوزه !! /از سوژههای زیادی گذشتم، ولی یه چیزی بهم میگفت آپ نکن...تف توش ! /ی مثل یخمک ، ت مثل تف تو شرفت .
-
تـُــــف
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 17:59
میدونی از تُُف در چه موردی استفاده میکنم؟ ... نه ، واسه اون نیست؛ واسه اینه که بندازمش به شرفِ تو ! /این دختر کوچولوهای زشت رو اینطوری نگاه نکید... یه جیگرایی میشن:)) /من دیونـــــهی هیراد جونم:ایکس /از شوخی بگذریم خیلی دپرسم!
-
حـــقـــیـــــقـــت
شنبه 2 مهرماه سال 1384 22:00
زندگی چندین حقیقت است وقتی به هر کدام میرسی بهکل راههایی را که میروی تغییر میدهی؛ و بعد از مدتی میفهمی که چه غلطی کردهای. و . و . و /مدارس باز شده ، دیگه واسه سر ایستگاه رفتن موهام رو درست نمیکنم...چون دیگه انگیزهای ندارم! /دیدمش ، فکر کردم ، احمقم ، الان آزادِ آزادم! /به کFu رفتیم امسال ، به کFu خواهیم رفت در...
-
این پست مضمون خاصی ندارد
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 07:43
به خوش شانسی و بد شانسی اعتقادی ندارم ؛ ولی در ارمغان بهزیستی بد شانس بودم... /خوب کسی که در ارمغان بهزیستیش بد شانس بوده، دیگه نباید انتظار بیجا ازش داشت:دی /احساس خوبی دارم ، یه احساسی که بوی نرسیدن داره... /تا حالا برای هیچ موضوعی انقدر بیتفاوت نبوم شاید به خاطر دوم شخص مفرد داستان ماست! /فقط خودمو یه خورده...
-
~ پرده ~
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 17:03
بین من و تو تنها یک پرده فاصلهست پردهای که حتی در حجله هم گسیخته نخواهد شد (...) / نمیدونم چرا عادت کردم برای رسوندن منظورم زیاد تفره برم... / احساس میکنم چیزایی که قبلاّ بی اهمیت بودن برام الان جاشون رو با با اهمیت ها عوض کردن ! / خیلی دوست دارم جلوی کسایی که میخوان خودشون رو بزرگ جلوه بدن بچه بازی در بیارم ،...
-
پشتکار یا کشتهکار
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1384 14:55
مورچهای را دیدم در تلاش است از تپهای بالا رود ۹۹ بار در وسط راه به زمین افتاد و در بار ِ صدم به بالای تپه رسید ، با دستم آن را از تپه برداشتم و بر زمین گذاشتم سنگ بزرگی بر آن نهادم و گفتم : تو که این همه پشتکار داری حالا خودت رو به بالا برسان. به دنبال تو بودن هم همین حکایت را دارد کشتهکار هم بیفایده است ؛
-
ارزش نداشـــــــــــــــت
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 07:33
میگویند کوچکترین سوء تفاهمها ، بزرگترین فاجعهها را در پیش دارند. . . اما تو ؛ بزرگترین فاجعهای بودی که کوچکترین سوء تفاهم را در پیش داشتی(من). . . . . . دیگه دارم چرت و پرت میگم(!!!) فقط ؛ برام ارزش نداشت برام ارزش پیدا کرد امیدوارم زمانی هم که میرسم بش ، برام ارزش داشته باشه ،،، که گمان نمیکنم!!
-
پستونک
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 06:50
تو مثل پستونک میمونی و من یک نوزاد اِنقدر پستونک رو مِک میزنم به اُمید آمدن شیر... ولی هیچوقت شیری از آن پستونک بیرون نمیآید !
-
میخوام خودم باشم
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 21:30
( + ) خیلی چیزها هست که شاید به خودی خود اهمیتی نداشته باشه و اصلا بود و نبودش فرقی نکنه ، اما وقتی بهانه می شن ، وسیله می شن ، اونوقته که مهم می شن ، لازم می شن . مهم نیست که تولد تو باشه یا من ، مهم نیست چند ساله شدیم ، مهم نیست که کجا می ریم ، مهم نیست که چی می خوریم ، و خیلی چیزهای دیگه که مهم نیست . مهم، بهانه ای...
-
گستاخی هم حدی داره
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 05:01
خیلی گستاخ شدم ، جدی میگم. . .آخه کستاخی هم حدی داره (!!!) بچه پرو چطوری روت شد زنگ بزنی به موبایل معلمت بعد معلم بگه من سر کوچتونم ، اون وقت تو کلاس رو Cancel کنی؟!!! از دور دیدم نیشش بازه تا بنا گوش. . .نزدیک که شدیم ازش پرسیدم جریان چیه انقدر خوشحالی؟! گفت : قراره برای یه هفته خونمون خالی بشه!!! بعد نیشش بیشتر باز...
-
۲۰۰
شنبه 29 مردادماه سال 1384 04:56
کاشکی میدونستم چرا این خانومه این کار رو کرد؟! (خانومه همون قدر که خوشحالم کردی ، همون قدر هم ... فقط یه چیزی! نه نمیگم تا نگی حرفات مثله بچه های ۱۴ سالست ) وقتی اون دختر خوشگل ِ رو با اون پسر زشته دیدم ، تو دلم گفتم کاشکی تو هم بد سلیقه بودی... توجه کردی رابطمون چقدر . . . تخیلی شده ؟ ! ! ! On که میشم فقط واسه تو...
-
دایی شدم؛)
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 13:38
گلچین از سخنان دوستان با هرزه گان ( On The Phone ) : پسرک :سلام، نگاه کن من واسه خودم شخصیت دارم، من شخصیتم با همه فرق داره ، من شخصیتم طوریه که...کی میای با هم باشیم؟! هرزه : نگاه کن ، کُ س ِ منم شخصیت داره! پسرک : سلام عزیزم ، حالتخوبه؟! زیاد مزاحمت نمیشم ، کی وقت داری یه چند ساعت پیشم باشی؟ هرزه : خفه شو ، کثافت...
-
دختر ، زشت ، خوشگل ، پشت
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 22:53
دختر زشته پشت خوشگل بورس ، بورس دخترای زشته ! دیگه دختر خوشگل هم از مد افتاد ، همه خوشگل شدن ، حتی منصور و شهریار هم در کلیپ هاشون از دخترای تو بورس استفاده کردن. یه سوال ، ترو خدا جواب عاقلانه بدین : چرا زشت ترین دخترا هم از پشت قشنگن؟! وقتی سر کلاس زبان با اون همه دَ ک و پُزت Supper رو بگی سووپر چه احساسی بهت دست...
-
یا عاشق هیشکی نشو ، یا عاشق همه بشو .
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 22:31
یا عاشق هیشکی نشو ، یا عاشق همه بشو . Sweet & Short: برای اولین بار به خونمون میومد ، با هم روی تخت دراز کشیدیم و مشغول صحبت شدیم . نمیدونم چی شد که هوس بوسه کردم ، اول با موهاش بازی کردم و بعد برای اینکه متوجه بشه گَه گاهی به لباش نگاه می کردم . چهره ی زیبا و خندانی داشت...ناخود آگاه چشمانم به لبانش دوخته شد!...
-
At The Weekend
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 20:50
تو رو خدا میای تو اتاقم حواست باشه حوله صورت منو نندازی رو زمین ، آخه انقدر انداختی که دیگه احساس میکنم دارم با موکت صورتم رو خشک میکنم:( سر کلاس زبان : معلم : please , make a sentence with WEEKEND من : I gonna go to my friend's home at weekend وقتی اینو گفتم تو دلم نیش خندی زدم و گفتم : by the way i haven't any...
-
جوجه های نوشی هیچ وقت پرپر نمی شوند
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 19:35
من نوشی رو نمیشناختم تا همین چند روز پیش!! ولی چه بد موقع با این زن پاک آشنا شدم...سکوت های نوشی از هر فریادی بلندتر است...سکوت های نوشی دل هر سنگدلی رو بدرد میاره. خیلی فکر کردم که به نحوی به نوشی کمکی کنم ولی هیچ کمکی از من ساخته نیست!!! من یه مادر نیستم ولی تا حدودی وقتی به حس مادرانه فکر میکنم دلم آتیش میگیره برای...
-
As soon as
جمعه 27 خردادماه سال 1384 08:07
As soon as I could speak , I was told to listen As soon as I could play , I was tought to work As soon as I found a job , I married As soon as I married , Came the children As soon as I Understood them , The left me As soon as I learnt to live , The life was gone (لیمویی) as soon as i learnt how 2 be a dead man , the...
-
تو بی عقل نبودی!
جمعه 13 خردادماه سال 1384 15:17
دلم میسوزه واسه مامان و بابام که فکر میکنن یه پسر باهوش و زرنگ دارن...ولی نمی دونن چقدر خنگه!!! ( شاید هم میدونن و برای دلخوشی من اینطوری وانمود می کنن ) دست گذاشتن تو دست یه دختر خوشگل و خوش هیکل و خوش تیپ و بیرون رفتن باهاش مثل بیرون رفتن با یه سگ سفید کوچولوی پشمالو میمونه...( البته منظور بدی نداشتم ، فقط می خواستم...
-
چرا نیمتونم...؟
دوشنبه 9 خردادماه سال 1384 21:54
از ۲۵ اسفند تا ۱۹ اوردیبهشت در خواب غفلت بودم...وقتی بیدار شدم دیدم هیچی یادم نمیاد که تو این مدت مدرسه رفته باشم!! الان خیلی احساس بدی دارم!! پس فردا امتحان ریاضی۲ با اجازه هیچی هم بلد نیستم!! امیدوارم فردا یه چیزی ازش بفهمم!! امتحان عربی و فیزیک نیز ترکوندم و به امید خدا نمرات درخشانی در کارنامه امسالم ولرد خواهد...
-
تولدم بود
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 15:04
م.آ : انقدر به منشیِ دکتر نگاه کردم که خودش صدام زد گفت : بیا اینجا ، وقتی رفتم پیشش بهم گفت : میدونستی من یه پسر هم سن تو دارم؟! ر.پ : خیلی خری ، حتی شما دوست عزیز. م.او : Archive Message رو که نگاه کردم دیدم از ۳۲۹ تا باری که با هم چت کردیم ، ۳۲۷ با من PM دادم ، دو بار هم تو که وقتی توجه کردم دیدم اون دو تا هم Send...
-
ناشکری نباشه ها ولی...
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 08:05
مردم به چند دسته تقسیم میشن: دسته اول : کسایی که(خوش به حالشون)هم چهره زیبا و دل نشینی دارن و هم شانس خیلی زیادی دارن که معمولا انسان های موفقی هستن. دسته دوم :کسانی که چهره زیبایی ندارن ولی شانس خیلی زیادی دارن که این دسته از مردم هم به دلیل شانسی که دارن دیگه نیازی به چهره زیبا ندارن!و موفق هستن در بیشتر مسائل. دسته...
-
این کمره؟! یا...
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 22:29
خوشم میاد دخترا اصلا بلد نیستن جواب تیکه هایی که بهشمون انداخته میشه رو بدن(البته اکثرشون،بعضیاشونم آدم رو میخورن) .+: این کمره یا فنره؟ .*: هر دو... .+:پس کمره توش فنره!!! .*:شاید... تازه بعضاشون هم میخوان جواب بدن گند میزنن:)) .+: جیگرررررر .*: جیگر که لا پای بابامه .+:پس فعلا دندون رو جیگر بذار تا بیام...
-
ایام عید
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 15:48
قبل این که عید بیاد نقشه های زیادی براش کشیده بودم...فکر می کردم که خیلی خوش میگذره بهم ولی بدش نبود ، باز یه حالکی بهمون داد . ولی در کل مثل سال های پیش خوش نگذشت آخه : ۱. اون لباس هایی که دلم میخواست رو پیدا نکردم. ۲. هیچ تو خونه ما کنجکاو نشده بود که سال تحویل ساعت چنده؟!؟! همه منتظر اون یکی بودن تا این که...
-
سال نو مبارک
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 17:20
سال نو تمام دیوانگان مبارک
-
۱روز که به خیلی چیزها پی بردم
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1383 21:32
امروز امتحان عربی داشتیم،همه دوستام گفتن ولش کن بابا کی میخونه؟!ولی رفتیم سر جلسه دیدم که چطوری دارن برگه هاشون رو پر میکنن BuT من... (البته شاید هم من خیلی بدبین شدم نسبت به دیگران؟! نمیدونم!) بعد از امتحان رفتم طرف آرایشگاهی که دوستم خیلی تعریفش رو میکرد!!! بعد از ۱۰دقیقه توضیح دادن برای آرایشگر که : نمیخوام اصلا...